واژه بی معنا
قصه ی تلخ عشق که دیگرمعناندارد
تنهادل کوچک ماست که یاری ندارد
بریده ام ازاین دنیا ، چشمهایم دگرسویی ندارد
شکسته قلبم ، تپش برایم فایده ای ندارد
پندهای دوست راازبرکرده ام اماجفاندارد
میان بساط حکیم،دوایی برای زخم دل من وجودندارد
پرازخیال گشته قلبم ولی فکرپروازندارد
عالمم عاشقی دارد، اینجاخیانت دگرجایی ندارد
شوق دیدنت
یادخاطراتمان
پرهای من اندبرای پروازقلبم به سویت
چیدن پرهای کبوتراوراجلداین خانه می کند
اما
این کبوترباچیدن پرش
بازهم درسرخیال پروازدارد
جادنمی شودومی پردحتی بدون پر
فقط باخیال عشق پاک توووصال یادتو
نظرات شما عزیزان: