به یادی جاران
"پست موقت"
سلام
9سال گذشت، خوب و بد، تلخ و شیرین
یه روز یه نفر که ادعای عاشقیش گوش فلک رو کر کرده بود وتا دو سال پیش هم گاهی از شدت دلتنگی پیامی میداد که خودش رو طلبکار نشون بده و آخرشم دعوا کنه، تحمل نکنه و بگه که هنوز هم عاشقه، بگه رفت ولی عاشقی رو یادش نمیره
پیام داد که گرفتار شدم کمکم کن
نمی خواستم جواب بدم، وقتی گفت انقدر حالم بده که اگه با کسی حرف نزنم بلایی سر خودم میارم.....
نمیدونم چرا ولی باز هم اعتماد کردم، هرچند می دونستم کارم اشتباهه ولی نمیتونستم بی تفاوت باشم
جواب دادم
گفت چجوری چندسال تحمل کردی؟ چطور تونستی با نبودنم کناربیای؟ یه حرفی زد که تازه فهمیدم چقدر ما آدم های احساسی احمق و ساده ایم
گفت رفتم...حالا عاشق شدم و اون ولم کرده بگو چیکار کنم که برگرده، دارم از نبودنش دیوونه میشم، گفت7سال فکر میکردم عاشق تو بودم ولی با ورود اون آدم به زندگیم تازه معنی عشق رو فهمیدم
گفت و گفت و گفت.....
درسته که چندساله حسی بهش ندارم، درسته که حتی قیافش رو یادم نمیاد ولی به یاد حسی که داشت و داشتم که افتادم
تازه فهمیدم چقدر حماقت کردم که جواب دادم، چون فقط داشتم خودم رو عذاب می دادم و بی اعتماد تر میشدم نسبت به آدم ها و مردا
بهش کمک کردم، عشقش برگشت....
گفت به گرد پای عشقم نمیرسی
گفت عشق من پاکه و تو یه هرزه بودی.....
آهنگی که یه زمانی عاشقش بودیم رو برای عشقش گذاشته بود که تحت تاثیر قرارش بده، گفتم به حرمت همه این سالا حداقل اون آهنگ رو پاک کن، گفت نه با همین آهنگ تونستم برش گردونم
کمکش کردم و اون از لحظه های خوششون گفت، منم همه ی لحظه های خوشمون رو یادم میومد....
کل پیام ها و کمک های من توی یه روز خلاصه شد چون نمیتونستم بیشتر از اون خودم رو نابود کنم
به عشقش برگشت....
گفت عاشقشم و یه تار موش رو با صد تا مث تو عوض نمیکنم.....
بعد کلی توهین رفت
میدونم حماقت بود ولی نخواستم یکی مث من بشه
مث من که بعد9 سال هنوز هم نتونستم به هیچ مردی اعتماد کنم و دل بدم
منی که انقدر شکستم که حتی نتونستم ازدواج کنم....
میدونم که گاهی میای و میخونی خواستم بگم مث من احمق نباش، اگه برگشت و گفت عاشق شده جوابش رو نده حتی اگه گفت خودم رو میکشم اعتماد نکن چون تو داری خودت رو میکشی....